مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 22 روز سن داره

مهرسا،خورشیدی کوچک در قلبمان

گم شدن گوشواره مهرسا

سلام  به قشنگ مامان         مهرسا بعد از این که راه افتاد  اولین گوشواره ای که مامان برای جشن دندونی خریده بود گم کرد     معلوم نیست کجا انداخته   ناراحت نباش مهرسا دوباره برات میخرم اینم عکس مهرسا بدون گوشواره ...
11 تير 1393

راه افتادن مهرسا درسن 1سال و یک ماهگی

    سلام به عشق مامان وبابا      قربون شکلش برم  که خیلی با نمک شده   مهرسا توی 1سال و 1 ماهگی راه افتاد  حالا مامان هی می ترسه دست به وسایل خطر ناک بزنه  مهرسا را دیشب بردیم پارک کفشش را پایش کردم تا راه برود مهرسا خوشحال بود   ...
1 تير 1393

اولین شهر بازی مهرسا

سلام به طرف دارهای دخترم    مهرسا برای اولین بار رفت شهر بازی اولین تجربه جای شلوغ بود  خدا را شکر اذیت نکرد تازه هی بچه ها را میدید می گفت نی نی    من هم می گفتم تو هم نی نی هستی مامان   توی شهر بازی رنگین کمان کلی بازی بود من وبابا گشتیم یک بازی که مناسب مهرسا بود پیدا کردیم  من می گفتم می ترسه گریه میکنه سوارش نکنیم ولی مهرسا توی بغل من اروم وقرار نداشت می خواست سواربشه سوارشد گریه هم نکرد تازه خوش حال هم بود ...
11 خرداد 1393

اولین رستوران رفتن مهرسا

توی یک شب بهاری که بارون شدیدی می امد 3تای رفتیم بیرون مهرسا چون اولین بارون بهاری را میدید خوشحال بود توی ماشین هی شیطونی کرد بابا محمد هم گفت بریم براش سیب زمینی سرخ شده بخرم واین شد که ماهم رفتیم رستوران   وسفارش پیتزا وسیب زمینی و سالاد سزار وقارچ سوخاری  دادیم مهرسا هم چون گشنه بود وبا اجازی دکترش فقط سیب زمینی خورد  واین بود اولین فست فود مهرسا در باما ...
11 خرداد 1393

بدون عنوان

سلام به شاه پریون مامان مهرسای عزیز     مهرسا ی مامان کارهای جدید یاد گرفته یکی اش اینه که سغ میزنه با اهنگ هم تکون میخوره دوست داره خودش با قاشق غذا بخوره  چندقدم هم راه می رود این هفته رفتیم خونه ای دوست باباش  اون های یک پسر داشتند به اسم علی 4ساله بود با مهرسا کلی بازی کرد اخر سر هم که داشتیم میامدیم خونه  پسرخاله اش هم امد جالب این بود اون هم اسمش علی بود 10ماهه بود بابای مهرسا هم یک عکس قشنگ ازشون گرفت ...
10 خرداد 1393